جدول جو
جدول جو

معنی خواب نبردن - جستجوی لغت در جدول جو

خواب نبردن
(بُ لَ تَ)
خواب نرفتن. بخواب نشدن. خواب نکردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ کَ دَ)
بخواب رفتن. درربودن خواب کسی را:
سختم عجب آید که چگونه بردش خواب
آن را که بکاخ اندر یک شیشه شراب است.
منوچهری.
ترا در بزم شاهان خوش برد خواب
ز بنگاه غریبان روی برتاب.
نظامی.
ظالمی را خفته دیدم نیمروز
گفتم این فتنه ست خوابش برده به.
سعدی (گلستان).
از تشویش دزدان خوابش نبردی. (گلستان).
نه گریان و درمانده بودی و خرد
که شبها ز دست تو خوابم نبرد.
سعدی (بوستان).
شب از درد بیچاره خوابش نبرد
بخیل اندرش دختری بود خرد.
سعدی (بوستان).
- امثال:
اگر دنیا راآب ببرد او را خواب برده است، این مثل را برای افراد بی اعتناء به امور زنند
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ شُ دَ)
خواب بردن. بخواب شدن: چون ظن افتاد که اهل خانه را خواب ربود مقدم دزدان هفت بار بگفت شولم شولم. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ دَ)
خواب کسی قطع شدن. دور شدن خواب، خواب دور کردن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ دَ)
ارقاد. (یادداشت بخط مؤلف). موجب خواب شدن. بخواب بردن:
سایه خواب آرد تو را همچون سمر
چون برآید شمس انشق القمر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ / نَ دَ)
خفتن. خسبیدن. خوابیدن. بخواب رفتن. خواب رفتن. (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء) :
بیا بصلح من امروز و در کنار من امشب
که دیده خواب نکرده ست از انتظار تو دوشم.
سعدی (طیبات).
امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم
خواب در روضۀ رضوان نکند اهل نعیم.
سعدی (طیبات).
محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان
تو خواب میکن بر شتر تا بانگ می دارد جرس.
سعدی (طیبات).
، خوابانیدن. بچاره کسی را خوابانیدن. (از یادداشتهای مؤلف) :
لالایی گویم و خوابت کنم من.
؟
، بخواب مصنوعی بردن. هیپنوتیزه کردن. مانیتیسم کردن. (یادداشت مؤلف) :
بحیرتم ز که اسرار مانیتیسم آموخت
فقیه شهر که بیدار را بخواب کند.
ایرج میرزا
لغت نامه دهخدا